«ماتم عظمی»
ای دل زمین به ماتم عظمی نشسته است
در بحر خون چو لاله حمرا نشسته است
بر تن نموده جامه نیلی ز ماتمی
در سوک جانگداز مسیحا نشسته است
شیون زدل کشیدوجهان رابه سوک خواند
چرخ فلک به ماتم و از پا نشسته است
ارض وسما به هم شده اند ازغمی عظیم
گرد غم از زمین به ثریا نشسته است
فریاد وا اسف ز زمین شد بر آسمان
هستی به سوک زاده زهرا نشسته است
چرخ فلک نشسته در اندوه کربلا
در ماتمی که عالم بالا نشسته است
در بحر خون تپیده نگر دشت نینواست
خون خدا به دامن صحرا نشسته است
در نیمه روز حادثه پشت فلک خمید
در بیکران سرخ، گنبد مینا نشسته است
شمرشقی که کینه دین رابه سینه داشت
اکنون به روی مصحف یکتا نشسته است
در عرش و فرش ناله واویلتا بلند
شیطان به روی سینه طاها نشسته است
آن بی حیا برید سر سبط مصطفی
در سوک بین که سید بطحا نشسته است
روز دهم ز ماه محرم گذشت باز
دیدی که خون به عرش معلی نشسته است
دیدی چه شد زکینه کوفی درآن زمین
قرآن به رأس نیزه اعدا نشسته است
کرب و بلا زکینه عدوان به خون نشست
یکسر نفاق بین به تماشا نشسته است
در آن زمین که سبط نبی پور مرتضی
با خصم دین مقابل و تنها نشسته است
آن سو فتاده پیکر عباس نامدار
این سوبه خون چو اکبر رعنا نشسته است
تیری هدف به حنجره شیر خوار شد
داغی از آن به سینه بابا نشسته است
سوی دگر فتاده جوانی ز مجتبی
خونین جگرچو زینب کبری نشسته است
یادی نما زجعفر و عون و حبیب پیر
بر عهد خود زهیر هم آنجا نشسته است
جون و بریر در صف هفتاد و دو شهید
داغی بزرگ بر دل دنیا نشسته است
اکنون دلا توخون شواز دیده ریز چون
در خاک گرم پیکر سقا نشسته است
یک سوی دست راست نهاده به راه دین
دست چپش به یاری مولی نشسته است
تیری زکین بیامد وبر دیده اش نشست
دور از فرات بر لب دریا نشسته است
دریای خون ز دیده سقا به مشک ریخت
زان پس عمود کین به مداوا نشسته است
بشکن قلم که دامن دفتر به خون تپید
حکاک غم به دفتر معنی نشته است
« اسیر نفس »
جهان را روی دادی بود غمناک
که در ماتم نشستند اهل افلاک
غریب و هولناک و درد افزای
فجیع و وحشت افزا، تند پژواک
فلک بر خویش لرزید از نهیبش
گریبان شد ز غم بر آدمی چاک
چو آن دم آتش کین شعله ور گشت
فزودند آن شرر را خار و خاشاک
شرر بگرفت گلشن زان شراره
که مبهوت عقل از آن و مات ادراک
چو طوفان در نور دید آن چمن را
بسی گل پرپر افتادند بر خاک
چه شد با گل ستان از جور پاییز
چمن در آتش و شد سرو چون تاک
خمیده قامت سرو صنوبر
حریم گل شکست آن چشم ناپاک
شقایق را به گلشن سر بریدند
جنایت شد فزون زان قوم سفّاک
ز خشم باغبان پروا نکردند
شقاومت پیشه گان دون هتّاک
اسیر نفس بودند آن جماعت
مشو غافل ز نفس خویش، حکاک
« منـا »
می رسد بر گوش جان بانگ رثای کربلا
هرطرف برپا بود شور و نوای کربلا
رخت ماتم بر تن اهل جهان گردیده است
بنگرم هرسو به پا از غم لوای کربلا
شیون و غوغا بود برپا به بزم اهل دین
آمده بار دگر ماه عزای کربلا
آه و افغان بشر بر بام کیوان میرسد
شدملک گریان برای کشته های کربلا
آمده ماه محرم شیعیان بر سر زنان
سربسر عالم شده ماتم سرای کربلا
اهل عالم جمله محزون در غم سبط نبی
شدمگر جور و جفا رسم روای کربلا
هرکه را بینم بود اندر غم کرب و بلا
هر دلی خواهان کوی حقنمای کربلا
خون یاران خدا می جوشد از آن سرزمین
زمزم است ومروه کوی با صفای کربلا
زیب آغوش نبی آنجا به قربانگه شتافت
خیز و لبیکی و شو سوی منای کربلا
گرطواف کعبه خواهی،شو به احرامی دگر
شو حَجَر بوس مقام سرجدای کربلا
می طراود اشک غم، حکاک، از نای قلم
چون نگرید چشم تو بر ماجرای کربلا