« ماتم عظمی »
ای دل زمین به ماتم عظمی نشسته است
در بحر خون چو لاله حمرا نشسته است
بر تن نموده جامه نیلی ز ماتمی
در سوک جانگداز مسیحا نشسته است
شیون زدل کشیدوجهان رابه سوک خواند
چرخ فلک به ماتم و از پا نشسته است
ارض وسما به هم شده اند ازغمی عظیم
گرد غم از زمین به ثریا نشسته است
فریاد وا اسف ز زمین شد بر آسمان
هستی به سوک زاده زهرا نشسته است
چرخ فلک نشسته در اندوه کربلا
در ماتمی که عالم بالا نشسته است
در بحر خون تپیده نگر دشت نینواست
خون خدا به دامن صحرا نشسته است
در نیمه روز حادثه پشت فلک خمید
در بیکران سرخ گنبد مینا نشسته است
شمرشقی که کینه دین رابه سینه داشت
اکنون به روی مصحف یکتا نشسته است
در عرش و فرش ناله واویلتا بلند
شیطان به روی سینه طاها نشسته است
آن بی حیا برید سر سبط مصطفی
در سوک بین که سید بطحا نشسته است
روز دهم ز ماه محرم گذشت باز
دیدی که خون به عرش معلی نشسته است
دیدی چه شد زکینه کوفی درآن زمین
قرآن به رأس نیزه اعدا نشسته است
کرب و بلا زکینه عدوان به خون نشست
یکسر نفاق بین به تماشا نشسته است
در آن زمین که سبط نبی پور مرتضی
با خصم دین مقابل و تنها نشسته است
آن سو فتاده پیکر عباس نامدار
این سوبه خون چو اکبر رعنا نشسته است
تیری هدف به حنجره شیر خوار شد
داغی از آن به سینه بابا نشسته است
سوی دگر فتاده جوانی ز مجتبی
خونین جگرچو زینب کبری نشسته است
یادی نما زجعفر و عون و حبیب پیر
بر عهد خود زهیر هم آنجا نشسته است
جون و بریر در صف هفتاد و دو شهید
داغی بزرگ بر دل دنیا نشسته است
اکنون دلا توخون شواز دیده ریز چون
در خاک گرم پیکر سقا نشسته است
یک سوی دست راست نهاده به راه دین
دست چپش به یاری مولی نشسته است
تیری زکین بیامد وبر دیده اش نشست
دور از فرات بر لب دریا نشسته است
دریای خون ز دیده سقا به مشک ریخت
زان پس عمود کین به مداوا نشسته است
بشکن قلم که دامن دفتر به خون تپید
حکاک غم به دفتر معنی نشته است
روایت ظهر عاشورا در مقتل «لهوف» «ازوبلاگ»«مد و مه»
به قلم سید ابن طاووس
شهادت سید الشهداء به روایت سید ابن طاووس از کتاب لهوف
برگزاری نماز ظهر عاشورا
راوی گوید: هنگام نماز ظهر که در رسید،امام، زُهیر بن قین و سعیدبن عبداللّه حنفی را فرمان جانبازی داد و خود با جمعی از یاران برجای مانده از نبرد، نماز خوف اقامه کرد. در این حال، تیری از جانب اهل وَبال به سوی حضرت آمد. سعیدبن عبداللّه قدم به جانبازی پیش نهاد و آن تیر بلا را بر تن خود پذیرفت. به همین منوال پای مردانگی استوار کرده و قدم از قدم بر نمیداشت تا خود را هدف آنچه قصد حضرت داشت، سازد. و سرانجام از بسیاری زخمها، بر روی زمین غلطید و در آن حال میگفت: خدایا! این جماعت را لعن و چون قوم عاد و ثمود عقوبت کن. خدایا! سلام مرا به پیغمبر وَدُودِ خود برسان و آنچه که از درد زخم ها بر من رسیده، ایشان را آگاه ساز که قصد و نیّت من، یاری ذُرّیه رسول خدا بود تا به ثوابهای تو نائل گردم . این کلمات بگفت و جان به جان آفرین سپرد.
راوی گوید: سپس سوید بن عمرو بن ابی مطاع، خریدار متاع جانبازی گردید و به مانند شیر خشمناک در میان آن روباه صفتان ناپاک، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پیه صبوری بر تحمّل صدمات وارده از گروه بیدین، گوی سعادت ربود. تا آنکه از جهت ضعف و سستی که از زخمهای بی شمار بر بدن آن شجاع نامدار رسیده بود در میان کشته شدگان بر زمین افتاد و به همین منوال بود و قدرت بر هیچ حرکتی نداشت تا زمانی که شنید مردم همیگفتند: حسین مقتول اَشْقیا گشت . پس با همان حال سستی ازجراهات، با مشقت بسیار، دوباره بر آن گروه نابکار، حمله آورد و قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت .
راوی گوید: یکایک یاران و جان نثاران آن امام مظلومان، در حضورش به سوی مرگ شتابان میدویدند، چون همه یاران و اصحاب امام شربت شهادت نوشیدند و مقتول اَشْقیا گشتند و کسی از اصحاب باقی نماند، مگر اهل بیت و خویشان آن حضرت. پس فرزند دلبند امام مستمند و نوجوان رشید آن مظلوم وحید که نام نامیاش علی بن الحسین بود، اذن جهاد از پدر بزرگوار خود خواست، حضرت اذنش بداد؛ با اندوه به جوان خود نگریست، سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت و گفت: پروردگارا! بر این گروه شاهد باش که جوانی به جنگ آنان می رد که شبیهترین مردم است در خلقت ظاهری و اخلاص باطنی و سخنسرایی به پیامبر تو و ما هرگاه مشتاق دیدار رسول تو میشدیم ، بدین جوان نظر میدوختیم. سپس صیحهای کشید و به آواز بلند فرمود: ای ابن سعد! خدا رحم تو را قطع کند، چنانکه رحم مرا قطع کردی.
جهاد و شهادت حضرت علی اکبر (ع)
راوی گوید: آن شبیه رسول، قدم شجاعت در میدان سعادت نهاد و با آن گروه اشقیا چنان به جدال پرداخت که خاطرهها را اندوهناک گردانید. قتالی به غایت سختکه جمعی از آن جمع نگونبخت را به خاک هلاک انداخت. سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت: ای پدر! تشنگی مرا از پای انداخت و سنگینی اسلحه آهنین مرا به تَعَب افکند، آیا راهی به سوی حصول شربتی از آب هست؟ حضرت سیّدالشهداء (ع) به گریه افتاد و فرمود: ای فرزند دلبندم! اندکی دیگر به کار جنگ باش که انقریب به دیدار جدّت حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله نائل خواهی شد و ایشان از جام سرشار کوثر شربتی به تو خواهد داد که پس از آن هرگز روی تشنگی نبینی. حضرت علی اکبر به سوی میدان بازگشت و چنان پیکار کرد که در تصور نمیگنجید و داد شجاعت بداد. در آن حال مُنْقذ بن مُرّه عبدی تیری به جانب آن فرزند رشید سیّدالشهداء، افکند که از جراهت آن تیر بر روی خاک افتاد و فریاد برآورد: پدر جان، سلام من بر تو باد! اینک جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است که به تو سلام میرساند و می فرماید: زود به نزد ما بیا. علی اکبر این بگفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام بر بالین ایشان آمد و صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بکُشد آن کسانی را که تو را کشته و حرمت رسول خدا را شکستند؛ پس از تو، خاک بر سر این دنیا!
راوی گوید: در این هنگام زینب خاتون صلّی اللّه علیه و آله از خیمه بیرون دوید در حالتی که ندا میکرد: یا حَبیباهُ یَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روی بدن پاره پاره علی اکبر افکند، امام حسین علیه السّلام تشریف آورد و خواهر را از روی جنازه علی اکبر بلند کرده و به نزد زنان برگردانید. پس از آن یکایک مردان اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یکی بعد از دیگری روانه میدان شدند تا آنکه جماعتی از ایشان به دست آن بدکیشان به درجه رفیع شهادت رسیدند. پس حضرت سیدالشهداء علیه السّلام آواز به صیحه و فریاد بلند نمود و فرمود: ای عموزادگان من! و ای اهل بیت من! صبوری پشه کنید و بار محنت بر دوش گیرید؛ به خدا سوگند که پس از این روز هرگز روی خواری به خود نخواهید دید.
راوی گوید: در این هنگام جوانی بیرون خرامید که در حُسن صورت و درخشندگی منظر به مثابه پارهای از ماه میمانست، با آن گروه بدخواه و بی دین ، به کار جنگ پرداخت. ابن فضیل اَزْدی مَیْشوم ضربتی بر فرق آن مظلوم ، زد که فرق او را شکافت و آن جوان از مرکب به صورت، روی زمین افتاد و فریاد یا عَمّاهُ برآورد. پس امام علیه السّلام مانند بازی شکاری، خود را به میدان رسانید و همچون شیر خشمناک بر آن لعین بیباک، حمله نمود و با شمشیر، ضربتی بر اَّن ناپاک، فرود آورد و آن نابکار بازوی خود را سپر شمشیر حضرت نموده و دست نحساش از مِرْفق جدا شد و آن لعین چنان فریاد برآورد که همه لشکر فریاد او را شنیدند. کوفیان بیدین اما بر امام مبین، حمله آوردند تا آن لعین را رها نمایند، ولی آن ملعون پایمال سُمّ اسبان شد و روح نحساش به جانب نیران دوید.
راوی گوید: چون غبار فرو نشست دیدم که حسین (ع) بر بالای سر آن جوان ایستاده و او پاهای خود را بر زمین میمالید و امام میفرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهی که تو را کشتند و آنان که در روز قیامت جدّ و پدر تو با ایشان دشمنی خواهند نمود. سپس فرمود: به خدا قسم ! گران است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد دیگر دیر شده و فایده ای نبخشد. به خدا قسم که امروز آن روزی است که خون ریزی در آن بسیار و فریاد رسی ، اندک است . سپس حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام جنازه آن جوان را بر سینه خود گرفت و در میان شهدای بنی هاشم بر روی زمین قرار داد.
شهادت علی اصغر(ع)
راوی گوید: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود که همه بر روی خاک افتادهاند و جان به جان آفرین سپردهاند تصمیم عزم فرمود که با نفس نفیس با گروه بد نهاد، جهاد نماید و ندای بی سی در داد که آیا کسی هست که از حرم رسول پروردگار عالمیان، دفع شرّ یاغیان و ظالمان نماید؟ آیا خداپرستی هست که در یاری ما اهل بیت از خدای متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟ آیا فریادرسی هست که به فریادرسی ما امید لقای پروردگار را داشته باشد؟ آیا اعانت کنندهای هست که به واسطه یاری ما، به ما امیدوار شود به ثوابها و اجری که در نزد خدای تعالی موجود است؟ شهادت حضرت علی اصغر پس زنان حرم و دختران محترم رسول اکرم صداها به ناله و گریه بلند نمودند. آن حضرت با دل پر از حسرت، به سوی خیمه رجعت نمود و زینب خاتون علیهاالسّلام را فرمود که فرزند دلبند صغیر مرا بیاور تا با او وداع نمایم و چون او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همین که خواست از راه رأفت و کمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن کاهل اسدی پلید – لَعَنَهُ اللّهُ – تیری به آن جانب انداخت که به گلوی نازک آن طفل معصوم اصابت نمود و بریدکه بریده باد دستان ناپاکش. پس آن حضرت با کمال غم و حسرت، به زینب خاتون فرمود: این طفل را بگیر؛ پس حضرت هر دو دست را در زیر گلوی طفل گرفت، چون پر از خون شد به سوی آسمان پاشید، آنگاه فرمود: آنچه که بر من این مصائب را آسان مینماید آن است که این مصیبت بزرگ در حضور پروردگار عادل نازل می گردد.
راوی گوید: تشنگی بر امام شهید به غایت شدید گردید، آنحضرت خود را به بلندی مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس، در پیش روی آن حضرت حرکت می کرد. در این هنگام لشکر ابن سعد تبهکار سر راه بر فرزند احمد مختار، مردی از قبیله «بنی دارم» تیری به جانب جناب سیّدالشهداء علیه السّلام انداخت که آن تیر در زیر چانه شریف آن شهید راه دین حنیف محکم بنشست. پس تیر را بیرون کشید و هر دو دست مبارک را در زیر چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوی آسمان انداخت و این مناجات را به درگاه قاضی الحاجات ، مَرْهَم دل مجروح ساخت که پروردگارا! به سوی تو شکایت میآورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پیغمبرت به جا میآورند.
شهادت حضرت عباس (ع)
پس از آن، شجاع محکم اساس، برادرش عبّاس را از او جدا نمودند که آن روباهان در میان آن دو فرزند اسداللّه الغالب، حایل شدند و از هر جانب بر دور جناب ابوالفضل علیه السّلام گرد آمده و ایشان را احاطه نمودند تا آنکه آن کافران غدّار فرزند حیدر کرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العین بتول را در مصیبت برادر، ملول ساختند. امام حسین علیه السّلام کرهای شدید در عزای شهادت آن مظلوم وحید، نمود.
راوی گوید: امام علیه السّلام پس از شهادت برادر گرامی، آن منافقان را به میدان جدال و قتال طلبید و هرکس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حیدر کَرّار، میآمد، امام اَبرار به ضربت شمشیر آتشبار، او را به جهنم، میفرستاد اما اجساد ناپاک آن کُفّارپلید که بسیار شد. در این حال بود که مردان کارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس آن حضرت نیز با شمشیر تیز به آنها حمله نمود، چنان حملهای که صفها را می شکافت. سپس آن امام بییار در مرکز خونین قرار گرفت و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله. حضرت همچنان با آنها جنگید تا آنکه لشکر شیطان حایل گردید در میان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالمیان و نزدیک به خیمه ها و سراپرده ها رسیدند، پس آن معدن غیرت الله ، فریاد بر گروه دین تباه، زد که: ای پیروان آل ابوسفیان ! اگر دین ندارید و از عذاب روز قیامت نمی هراسید، لااقل آزاده باشید!
راوی گوید: شمر پلید فریاد زد که ای فرزند فاطمه زهرا علیه السّلام چه می گویی؟ امام علیه السّلام فرمود: میگویم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ دارید و زنان را گناهی نیست ، پس این سر کشان و جاهلان و یاغیان خود را نگذارید متعرض حرم من شوند، مادامی که من در حال حیاتم. شمر گفت: این حاجت تو رواست ای پسر فاطمه ! پس آن جماعت بی دین همگی قصد امام مبین نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقیا، نمود و آنان حمله به سوی آن مظلوم آوردند و در این حال تقاضای شربتی از آب از آن بیدینان نمود ولی ایدهای نبخشید تا آنکه هفتاد و دو زخم بر بدن شریفش وارد گردید. امام علیه السّلام ساعتی بایستاد که استراحت نماید و از صدمه قتال ، ضعف بر جنابش مستولی شده بود پس در همان حال که آن حضرت ایستاده بود، سنگی از جانب دشمنان بر پیشانی مبارکش اصابت نمود و خون جاری گشت، امام جامه خود را گرفت که خون را از پیشانی شریف پاک نماید، تیری سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تیر بر قلبش که مخزن علم الهی بود نشست! حضرت فرمود: بسم الله … سپس مبارک به سوی آسمان بلند نمود و گفت: خداوندا! تو میدانی که این گروه می کشند آن کسی را که نیست بر روی زمین فرزند دختر پیغمبری به غیر او. پس آن تیر را گرفت و از پشت سر بیرون کشید و خوناز جای آن جاری شد و آن جناب را توانایی بر قتال نمانده بود و از کثرت زخمها و جراحات ، ضعیف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگیدن را نداشت و هر کس نزدیک ایشان می آمد برای اینکه مبادا در قیامت با خدا ملاقات نماید در حالی که خون آن مظلوم برگردنش باشد، باز می گشت و از آنجا دور می شد تا آنکه مردی از طایفه کنده آمد که نام نحسش مالک بن یسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بریده جاری کرد و ضربت شمشیر بر سر مبارکش فرود آورد که عمامه امام شکافته شد و عمامهاش از خون لبریز گشت . شهادت عبدالله بن حسن علیه السّلام راوی گوید: امام علیه السّلام از اهل حرم دستمالی را طلب فرمود و سر مبارک را با آن محکم بست و کلاهی طلبید و آن را هم بر فرق همایون نهاد و عمامه را بر روی آن پیچید و ملبس به آن گردید و بار دیگر عزم میدان نمود پس لشکر اندکی درنگ نمود، باز آن بی دینان بی شرم رجوع کردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن علیه السّلام که طفلی نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بیرون آمد و می دوید تا در کنار عموی بزرگوار خود حسین مظلوم بایستاد زینب خود را به او رسانید و خواست که او را به سوی حرم باز گرداند ولی آن طفل امتناع شدید نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموی خویش جدایی اختیار نمی کنم و از او تنها نمی گذارم ! در این هنگام ، بحربن کعب ( یا بنابر قول دیگر حرملة بن کاهل) همین که خواست شمشیر بر امام علیه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : وای بر تو! ای زنازاده بی حیا! تو می خواهی عمویم رابه قتل رسانی ولی آن ولدالزنا بی حیا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشیر را فرود آورد و آن کودک دستش را در پیش شمشیر سپر ساخت و دستش به پوست آویخت و فریاد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سینه خود چسانید و فرمود: ای فرزند برادر! بر این مصیبت شکیبایی نما و آن را در نزد خدای عزوجل به خیر و ثواب احتساب دار که خدا تو را به پدر گرامی ات ملحق خواهد فرمود: راوی گوید: در این اثناء حرمله کاهل حرام زاده تیری به جانب آن امام زاده معصوم انداخت که آن تیر گلوی آن یتیم را که در آغوش عموی بزرگوارش بود، برید و او جان بر جان آفرین تسلیم نمود پس از آن شمر پلید به خیمه های حرم مطهر حمله نمود نیزه خود را به خیمه ها فرو برد و گفت : آتش بیاورید تا خیمه ها را با هر کس که در آن است به شعله آتش سوزانم آن معدن غیرت الله ، حضرت امام فرمود: ای پسر ذی الجوشن ! ایا تو می گویی آتش آورند که خیمه ها را بر سر اهل بیت من بسوزانی ، خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند. در این هنگام شبث پلید آمد و آن شمر عنید را از این کار سرزنش نمود که آن سگ بیحیا اظهار شرم نموده بر گشت. راوی گوید: امام به اهل بیت خود فرمود: جامه کهنه ای برای من بیاورید که کسی در آن رغبت نکند، می خواهم آن جامه را در زیر لباسهایم بپوشم تا اینکه دشمنان بدنم را برهنه نسازند. پس چنین جامه ای آوردند که عرب آن را (تبان) می گویند امام حسین علیه السّلام آن لباس را نپذیرفت و فرمود: نمی خواهم، این لباس کسی است که داغ ذلت و خواری به او زده شده باشد سپس جامه کهنهای آوردند امام علیه السّلام آن را پاره نمود و در زیر جامه های خود پوشید و علت پاره کردن آن لباس این بود تا آن را از بدن شریف آن جناب بیرون .
ادامه داردادامه مطلب قبل
در ظهر عاشورا از هر سو پیکر حضرت در معرض تیر دشمن قرا گرفت
راوی گوید: چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسیار که در بدن مبارکش وارد گردیده بود ضعف و سستی بر حضرتش مستولی شد و از اثر اصابت تیرهای بسیار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر می آمد در این موقع، صالح بن و هب مزنی بیدین با نیزه بر تهیگاه امام مبین زد که آن مظلوم از بالای اسب بر زمین افتاد و بر گونه راست صورت بر روی خاک کربلا قرار گرفت . درباره آن غیرت الله از روی خاک برخاست و جون کوه استوار بایستاد.
روای گوید: علیای مکرمه زینب خاتون علیه السّلام در آن حال از خیمه های حرم بیرون دوید در حالتی که ندا میداد: ای وای برادرم، وای سید و سرورم، وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین میافتاد و کوهها بر روی سطح زمین ریزریز میشدند.
روای گوید: شمر پلید به آن گمراهان عنید صیحه کشید که در حق این مرد چه انتظار دارید، چرا کارش را تمام نمیکنید؟ در این هنگام یک مرتبه گروه بیدین از هر طرف بر امام تشنه جگر، حمله ور گردیدند و او را محاصره نمودند زرعت بن شریک، ضربتی بر شانه مبارک امام علیه السّلام زد و حضرت سیدالشهدا نیز ضربتی بر او زد و او را بر روی زمین انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزنای دیگر، ضربت شمشیری بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود که از صدمه شمشیر آن زبده سر، حضرت اباعبدالله علیه السّلام آن آسمان وقار، به روی خود که بر آینه انوار جمال پروردگار بود، بر زمین افتاد و در چنین احوال آن مطهر جلال ایزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعیف گردیده بود و گاهی بر می خاست و زمانی مینشست ؛ در این هنگام سنا، بن انس بیدین ، نیزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملک یقین ، شهسوار میدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود، به همین مقدار اکتفا ننمود، بار دیگر نیزه را بیرون کشید و بر استخوان های سینه اش که صندوق علوم لدنی بود فرو برد، سپس اشقی الاولین و الاخرین ، سنان مشرک لعین، آن نقطه دایره بلا را نشان تیر جفا نمود و آن تیر بلا بر گلوی آن زیب سینه و آغوش سید دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غایت غیرت و مردانگی برخاست و بر روی زمین نشست و آن تیر را از گلو بیرون کشید و هر دو دستش را در زیر گلوی مبارک می گرفت و چون پر از خون می گردید بر سر و محاسن شریف می مالید و می فرمود: که به همین حال خدا را ملاقات می نمایم که به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن سعد نحس لعین به خبیثی که در طرف یمین او بود، گفت : وای بر تو! از مرکب فرود آی و حسین را راحت کن .
راوی گوید: خولی بن یزید اصبحی سرعت نمود که سر مطهر امام علیه السّلام را از بدن جدا نماید ولی لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبیح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس نخعی از اسب پیاده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور دیده زهرای بتول سلام الله علیها – را نمود، شمشیر ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بریده همی گفت : به خدا سوگند که سر از بدنت جدا میکنم و حال آنکه میدانم تویی فرزند رسول الله و صاحب پاکترن خاندان! پس آن شقی نا امید از رحمت عام یزدانی سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحانی را از بدن شریف جدا نمود.
راوی گوید: در آن ساعت که حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شدیدی که سیاه و تاریک بود به آسمان برخاست و در آن میان ، باد سرخی وزیدن گرفت که چشم هیچ کس نمی توانست جایی را ببیند. لشکر دشمن گمان کرد که عذاب خدا بر آنان نازل گردیده و ساعتی بر این حال بودند تا آنکه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اول برگشت . هلال بن نافع روایت کرده که میگفت : من با لشکر عمر سعد نحس ایستاده بودم که شنیدم کسی را که فریاد میزند: ایها الامیر! تو را بشارت باد که اینکه شمر بن ذی الجوشن، حسین را به قتل رسانید. هلال گفت : من در میان دو صف لشکر آمدم و بر بالای سر آن جناب ایستادم در حالتی که آن مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند که هرگز ندیده بودم هیچ کشته به خون خویش آغشته را که در خوشرویی و نورانیت وجه، بهتر از حسین علیه السّلام باشد و به تحقیق که نور صورت و جمال هیئت او مرا از تفکر در کیفیت قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبی می نمود، شنیدم که کافری بی دین به آن سبط سیدالمرسلین علیه السّلام به زبان بریده این گونه جسارت نمود که به خدا آب نخواهی چشید تا آنکه خود وارد دوزخ گردی و از آب گرم و سوزان جهنم بیاشامی! سپس من به گوش خود شنیدم که حضرت امام علیه السّلام در جواب او فرمود: وای بر تو باد! من وارد بر دوزخ نمیشوم و از حمیم دوزخ نمیآشامم بلکه به خدمت جد بزرگوارم و رسول عالی مقام خواهم رسید و در خانه بهشتی که از احمد مختار است با آن بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد ملیک مقتدر ساکن خواهم بود و از آبهای بهشت که خدای عزوجل در کتاب مجید خود وصف فرمود که گندیده و ناگوار نمیشود، خواهم آشامید و به خدمتش شکایت می کنم از آنکه دست خود را به خون من آلودید و از کردار زشت که به جا آوردید هلال گفت: آن بدکیشان همگی آن چنان به خشم و طغیان آمدند که گویا خدای عزوجل در قلب یکی از آن بی دینان رحم فرار نداده است ؛ پس سر مطهر نور دیده حیدر و پاره جگر پیغمبر را از بدن جدا نمودند در حالتی که با ایشان به تکلم مشغول بود – لعنهم الله و خذلهم الله – پس من از بی رحمی آن گروه به شگفت آمدم و گفتم : به خدا سوگند که من هرگز در هیچ امری با شما اتفاق نخواهم نمود راوی گوید: پس از آنکه آن گروه لعین، سبط سیدالمرسلین علیه السّلام را به تیغ ظلم مقتول کردند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، لشکر شقاوت آثار و آن جماعت قساوت کردار روی آوردند برای غارت لباسها و السلحه امام مظلومان و سرور شهیدان ، پیراهن آن یوسف زندان محنت و ابتلاء را اسحاق بن حویه حضرمی پرجفا، ربود و آن را به قامت نارسای نحس خود پوشانید و از اعجاز آن شهید راه بی نیاز، بدن نحس آن روسیاه به مرض برص سفید مبتلا شد، به قسمی که جمیع موهای بدن آن بدبخت پلید فرو ریخت و در روایت است که دو پیراهن آن عزیز مصر شهادت ، جای زیاده از یک صد و ده جراحت از زخم تیر و نیزه و شمشیر، یافتند امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: در جسد مطهر آن سرور جای سی و سه طعنه نیزه و سی چهار ضربت شمشیر یافتند.
***
یک نوسنده و یک کتاب
نامش علی بن موسی بن جعفر مکنّی به« ابوالقاسم »،« ابوالحسن » و «ابوموسی»ملقب به«رضی الدین»و معروف به«ابن طاووس» و گاهی به«طاووس»موصوف است.
رضی الدین، علی بن موسی بن جعفر ملقب به «ابن طاووس» از بزرگان علمای امامیه و جامع علوم مختلف بود. این عالم زاهد و پارسا صاحب کراماتی بوده که علامه حلی به برخی از آن ها اشاره کرده است. وی را مستجاب الدعوه و واقف بر اسم اعظم دانسته است، وی دارای نفس عجیب و بسیار تأثیر گذاری بوده است.
او را از کثرت ورع و تقوی اورا «قدوة العارفین و مصباح المجتهدین» لقب دادهاند. از دادن فتوی در احکام شرعی به شدت امتناع داشته و جز کتاب «غیاث الوری» که حاشیهای بر یک کتاب فقهی است کتاب فقهی دیگری تألیف نکرده است.
سید بن طاووس قبل از ظهر روز پنج شنبه نیمه ماه محرم الحرام سال 580 در حله سیفیه دیده به جهان گشود علت این که او را ابن طاووس گفتهاند، این است که جّد اعلی او «محمد بن اسحاق» دارای اندام زیبا و صورت نیکوئی بوده ولی پاهای او متناسب با قیافهاش نبوده بدین جهت او را به طاووس ملقب کردهاند.
سید بن طاووس دوران کودکی را در حله گذراند و بعد به همراه خانواده به بغداد نقل مکان نمود و در اواخر دولت عباسیان مدت 15 سال در آنجا اقامت گزید. سپس به زادگاه خود حله مراجعت کرد و از آنجا مجائر عتبات عالیات گردید. بدین ترتیب که در نجف، کربلا و کاظمین در هر یک 3 سال توقف نمود و بعد از آن در سامرا نیز 3 سال مجاورت اختیارکرد در حالیکه آن موقع سامرا مثل صومعه ای در وسط بیابان بود.
ابن طاووس در زهد و عبادت تقوا و ریاضت مقام بلندی داشت و سرانجام صبح روز دوشنبه 5ذی القعده سال664 هجری ظاهراً در بغداد در گذشت و گویا جنازه او پیش از دفن به نجف اشرف انتقال داده اند.
سید در زمان مستنصر، خلیفهی عباسی میزیسته و با این که خلیفه تلاش کرد او را وارد مسائل سیاسی کند و منسب “نقابت طالبیین” را به او واگذار کند، ولی موفق نشده. در زمان سقوط بغداد توسط هلاکوخان، نقابت طالبین را بر او تحمیل کردند. گرچه سید در ابتدا نپذیرفت اما خواجه نصیرالدین طوسی او را آگاه کرد که در صورت عدم قبول، او را خواهند کشت.گذشته از علم و دانش بسیار دقیق، عمیق ومراقب بود به همین جهت میرزا جواد ملکی تبریزی که خود از عرفای بزرگ است لقب «سیدالمراقبین» را به ایشان داده است.
با این که عمر طولانی نداشت 50 تا 60 جلد کتاب را به او نسبت دادهاند. بیشتر این کتب در زمینهی دعا و زیارات است از جمله؛ اسرارالصلوة، الاقبال الصالح الاعمال، مصباح الزائر، جناح المسافر، الطرائف فی مذهب الطوائف، کشف المحجه لثمرة المهجه، یکی از آثار او کتاب مشهور «اللهوف یا الملهوف علی قتل الطفوف» است که بارها در هند و ایران به چاپ رسیده است
معرفی کتاب لهوف
لهوف از واژهی “لهف” به معنی سوگ و ناله و “طف” به معنی اندک و کم گرفته شده. شیخ جعفر شوشتری(ره) مقتل ایشان را مشهورترین مقتل می دانسته است. سید، شاعر، ادیب و نقاد هم بوده است لذا ردپای ذوق ادبی او در لهوف قابل مشاهده است. بیان کتاب لهوف بسیار نرم بوده به گونه ای که میتوان آن را به صورت مرثیه خواند. این کتاب با یک شیوهی داستانی نوشته شده است. سید، چاشنیهای شعری خود را درجای جای کتاب آورده به گونهای که کمتر صفحهای از کتاب است که یک شعر در آن نباشد. اصل کتاب لهوف عربی است و چندین بار به فارسی ترجمه شده است.
کتاب لهوف در چند فصل یا به تعبیر خود سید به چند «مسلک» تنظیم شده است که برخی مترجمان همه ی مسالک و برخی یک یا چند مسلک را ترجمه نمودهاند.
مسلک اول با ولادت امام حسین علیه السلام آغاز می شود. البته این رسم در بسیاری از کتب که در مورد حضرت نوشته شده جاریست. بعد از تولد امام حسین علیه السلام بخش عمده ای از زندگانی حضرت را در زمان پدر و برادر رها کرده به سخنرانی اباعبدالله علیه السلام در مکه می پردازد. لذا با همهی ارزش این کتاب جهت دریافت گزارش لحظه به لحظهی حرکت اباعبدالله علیه السلام از خواندن کتب دیگر بی نیاز نیستیم.
بعد از سخنرانی آن حضرت در مکه به شهادت قیس بن مصهر پرداخته است. قیس فرستاده ی اباعبدالله علیه السلام به کوفه است که در آنجا دستگیر شد و پس از بلعیدن نامه، عبیدالله بن زیاد به او گفت تو را مخیر می کنم که از پشت بام به زمین پرتاب شده، یا گردنت را بزنم یا این که حضرت را سب کنی و نامه را افشا نمایی. قیس به منبر رفت و پس از توصیف حضرت از او دفاع نمود.
بعد از شهادت قیس دیدار اباعبدالله علیه السلام با حربن یزید ریاحی مطرح می شود که در این میان حدود 10 منزل و حوادث آن ها از قلم افتاده است. بنابراین با وجود مستند بودن، فاقد بخش های مهم است.بعد از دیدار حرب با اباعبدالله علیه السلام به سخنرانی زهیربن قین و حر در محضر اباعبدالله علیه السلام پرداخته که در این فاصله هم بخش هایی مفقود از تاریخ کربلا گردیده است.
مسلک دوم از سخنرانی اباعبدالله علیه السلام در کربلا آغاز شده، سپس به برخورد محکم ابا الفضل العباس علیه السلام و برادران حضرت با شمربن ذی الجوشن و بعد از آن به شب عاشورا، شوخی و بذله گویی اصحاب، سخنرانی امام علیه السلام و توبهی حر اشاره نموده است.
بعد از آن به نماز ظهر اباعبدالله علیه السلام پرداخته، سپس به شهادت علی اکبر علیه السلام، حضرت علی اصغر علیه السلام، اباالفضل العباس علیه السلام و عبدالله بن الحسن علیه السلام پرداخته که در این بین به شهادت سایر اصحاب و بنی هاشم اشاره ای نگردیده است.
بعد از شهادت قیس دیدار اباعبدالله علیه السلام با حربن یزید ریاحی مطرح میشود که در این میان حدود 10 منزل و حوادث آن ها از قلم افتاده استT بنابراین با وجود مستند بودن، فاقد بخش های مهم است.
مسلک سوم با خاک سپاری شهدا در شب سوم شروع شده و در این جا نیز خلا و فاصله ها زیاد است و وقایع مهم نظیر شهادت اباعبدالله علیه السلام، غارت خیمه ها، برخورد با کودکان و اسرا، منزل کوفه و… بیان نگردیدهاند.
بعد از آن به کوفه، شام و خطبه ی حضرت زینب علیها السلام، امام سجاد علیه السلام وام کلثوم و شهادت عبدالله بن عفیف ازدی پرداخته شده است.سپس به بازگشت کاروان اسرا به مدینه و دستگیری و سرنوشت قاتلان اباعبدالله علیه السلام میپردازد. این اثر به جهت مقتل خوانی، مناسب ترین مقتل است.
در غم عاشورائیان
عصر عاشورا زمین فریاد کرد
ناله ها از ظلم و از بیداد کرد
خون فشان گردید از بیداد دون
صیحه زد جاری نمود از دیده خون
عصر عاشورا ز خصم بد نهاد
آتش اندر خیمه گاه دین فتاد
سوخت قلب دخت خیر المرسلین
سوخت از کین خیمه و خرگاه دین
شد زمین ماتم سرای انس و جان
از غم عظمی عاشورائیان
شد زمین را سینه تنگ از آن عزا
نیل گون شد از غم آن کشته ها
لاجرم بر آن عزا شد نوحه گر
تا قیامت نوحه دارد سر به سر
نوحه گر بر سید اهل شباب
بر گل نو رسته دست رباب
بر حسین و بر علی اکبرش
بر علمدار رشید لشگرش
نوحه بر سقای طفلانش کند
نوحه بر جسم جوانانش کند
بر به خون غلتیدگان راه عشق
بر شهیدان در درگاه عشق
بهر از خود رسته گان بی قرار
بهر نائل گشته گان بزم یار
بهر پیغام آور کرب و بلا
بر یتیمان به ماتم مبتلا
ای زمین بستر بگستر از وفا
بر شهیدان ای زمین کربلا
بر تن بی دست عباس علی
دست حق بر پیکر او منجلی
بر شبیه خاتم پیغمبران
بر علی اکبر ، آن رعنا جوان
بهر قاسم یادگار مجتبی
برگشا آغوش بر آن کشته ها
اشک ریزامشب زمین،گاه غم است
زینب دخت علی (ع) در ماتم است
اشک ریز امشب به طفلان یتیم
کز جفای اشقیاشان دل دو نیم
جای اشک از دیده خون جاری نما
دیده را خون ریختن باشد روا
ای زمین آرامش امشب در تونیست
ماه هم در آسمان امشب گریست
اختران را دیده پر خون کرده ای
ای زمین با آسمان چون کرده ای
ای زمین فریاد طفلان را نگر
نزد خود شام غریبان را نگر
گر ، دو گل گم شد میان خارها
خیزشی کن جستجو از وفا
آتش از دامانشان خاموش کن
یک تبسم بر دو تن مدهوش کن
تازیانه از کف جلاد گیر
داد طفلان را تو از بیداد گیر
همتی کن ای زمین ، بهر خدا
شو انیس دختر شیر خدا
همنوایی کن تو با زین العباد
بر ملا کن فسق قوم بد نهاد
تا به روز حشر بر این غم بنال
تا به محشر اشک ریز از این ملال
با تو در این غم شریک و نوحه گر
جمله موجودات عالم سر به سر .....
خامه حکاک هم خونبار شد
قلب عالم خون از این گفتار شد
گوشه هایی ازالغدیر
قسمت اول
الغدیر جلد 1
علامه شیخ عبدالحسین احمد امینى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى
- 1 -
یک نامه و یک مقاله
یکى از رادمردان مصر و شخصیت هاى بارز آندیار، استاد بزرگوار و شاعر زبردست و عالیمقدار. " الاهرام " آقاى محمد عبد الغنى حسن مصرى که در عداد شعراى " الغدیر " نیز نامبردار است کتاب " الغدیر " را با سخنان نغز خود آرایش داده.
مقاله مزبور نمودارى از مراتب دانش و ادب این استاد گرانمایه است که مقام ارجمند علمى و شخصیت بزرگ او را نشان میدهد.
این مقاله مشعر باین نکته است که ادیب ارجمند مذکور داراى روحى حساس و نیروى دراکه بسیار و متصف بازادى فکر است، و هدف او پیوسته کوشش در راه سربلندى امت اسلاى و توحید کلمه و نشر و اشاعه علوم حقیقى "که سرمایه ایست بى نیاز کننده" و فراهم ساختن موجبات گردن نهادن اقوام و ملل جهان در مقابل حقایق منزه اسلام است.
ما عین نامه و مقاله معظم له را توام با سپاسگزارى و تقدیر از قلم توانا و سخن متین او درج و زندگى سعادتمندانه و موفقیت ایشان را از خداى متعال مسئلت مینمائیم.
اینک ترجمه عین نامه
قاهره 7 ربیع الاول 1372 و 25 نوامبر 1952
دانشمند بزرگوار و استاد جلیل القدر آقاى عبد الحسین احمد امینى
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته - بعد از اداى سلام و احترام. لحظات کوتاهى دست داد که سلامتى موقتى و ناپایدار خود را در آن احساس و بررسى مختصرى در قسمتى از کتاب شما " الغدیر " برایم میسر شد. با مطالعه ناچیز خود اذعان میکنم که سخن هر قدر هم بزرگ شود در برابر این کتاب ناچیز است
چقدر دوست داشتم که عافیت و تندرستى که از من رو گردانده مرا یارى میکرد تا بررسى بیشترى در این کتاب مینمودم و بغدیر شما وقوف بیشترى مى یافتم : تا بتوانم در قبال این عمل بزرگ شما در خور آن مطالعه و تحلیل نمایم. چکنم ؟ عذرم همان عدم استقامت مزاج است که همعنان من است، و بالاتر از معذرت من بخشش آنجناب است که با پذیرش سخنى چند تحت عنوان "در سایه هاى غدیر" هر نوع مقتضى میدانید امر بنشر آن فرمائید.
بهترین پاداش و توفیق شما را در انجام این خدمت مهم که موجب نیرومندى ملت مسلمان است از خداى متعال درخواست مینمایم.
محمد عبد الغنى حسن
در سایه هاى غدیر
سایه ها این تعبیر از قبیل پاره احساسات شاعرانه یا تمایل عواطف ناشیه از تخیلات نیست. این کلمه از میان پراکندگى هاى خیالى و یا از خاطرات یک روح ناتوان ناشى نشده این یک حقیقت بارزى است که در جبهه حقایق با چهره روشن و واقعیت نمایان است. آرى، سایه هاى روح پرور غدیر براى خواننده این کتاب فرح بخش و دلنشین است. شما در نظر خود این معنى را مجسم و تصور کنید : یک مسافر که در دشتى پهناور و بى انتها سرگردان گشته باشد و اشعه سوزان آفتاب و گردبادهاى شدید و سهمناک او را بتنک آورده باشد. در آنهنگامى که از رنج بسیار سستى و ناتوانى بر او مستولى شده بناگاه منظره مصفائى توجه او را جلب کند و پس از گامى چند خود را در یک باغ خرم و زیبا و در زیر سایه درختان سر سبز و طرب انگیز به بیند. چقدر لذت بخش است ؟ و از یک چنین آسایش و آرامش غیر منتظر تا چه حد شاداب و خوشحال میشود ؟ این داستان خواب و خیال نیست، این حقیقت دارد. براستى. هنگامى که بر این دریاچه با صفا و فروزان میگذرم، زمانیکه منظره روشن و حساس " الغدیر " که برانگیزنده افکار و متضمن مطالب دلپسند و سخنان شیوا است در برابرم نمایان میشود، و گوهرهاى گرانبهائى را که در اعماق آن میدرخشد در دسترش خود مى بینم. اذعان میکنم که ادامه تفکر در آنحقایق و دست یافتن بر آن ذخایر و دقایق چشم و دل را فروغ مى بخشد و اعضاء و جوارح را نیرو مى دهد و هر بیننده را بى اختیار دچار اعجاب و شگفتى میکند، مانند سیاح و جهان گردى که باثار و ابنیه هائى برخورد نماید که گذشت زمان و مرور قرن ها و روزگاران در آن تاثیر نکرده و قوائم و بنیان آن استوار و پابرجا مانده
با مطالعه نخستین قسمت از " الغدیر " باید اذعان کرد که جهد و کوشش فراوانى در گرد آوردن آن بکار رفته و ضمن بررسى صفحات حساس آن که معادل تعداد روزهاى سال است مشاهده میشود که عالیترین مرتبه کمال و آراستگى را احراز نموده. آرى دانشمند بزرگوار و استاد زبردست" عبد الحسین امینى" در آغاز امر ضمن تدوین اولین محصول افکار خود حق داستان غدیر را در حدود وسع و توانائى ادا نموده و نسبت براویان حدیث غدیر از صحابه پیغمبر صلى الله علیه و آله و تابعین و طبقات علماء تا این زمان بطور کافى و مستوفى سخن رانده و باین مقدار از استدلال بحدیث - غدیر خم و تحقیق در سند و روایت آن و دلالت آنها بر استوار بودن مقام شامخ ولایت براى پیشواى گرامى على علیه السلام اعم از آنچه که از نص حدیث بدست آید و یا آیات قرآن کریم که ضمن حدیث از لسان رسول اکرم صلى الله علیه و آله در برابر اصحاب بیان و اعلان شده حق سخن را ادا نموده. ولى : استاد بزرگوار. پس از ورود در وادى استدلال و تحقیق روایات و سند آنها. توسن همت والاى خود را در این میدان پیش رانده و نسبت به بررسى اقوال و مذاهب مختلف و کاوش در حقایق امر پاى اندیشه را از سر حد معمول دیگر نویسندگان فراتر نهاده و با نیروى شگرف خود بر همگان سبقت گرفته. بلى : رادمرد ارجمند "امینى" در بررسى این امر خطیر در دشوارترین راهها قدم نهاده و تمام زوایاى مسائل مربوط بانرا با نیروى آهنین و بینش نافذ و عجیب خود از زیر نظر گذرانده و هر چه در این راه پیشروى نموده وسعت دامنه مسیرش بیشتر نمایان گشته و چهره معانى و دقایق حقایق منظره هاى زیباترى را باو نشان داده، مانند چهره ماه که هر قدر بیشتر بدان بنگریم زیبائى بیشترى در نظر جلوه گر میشود.
اینست که مى بینیم. اجزاء این کتاب " الغدیر " تاکنون به نه جزء رسیده و هزاران صفحه شامل حقایق روشن و مطالب جالب در برابر چشم جلوه گر گشته و پیوسته این رشته از بحث تحت ممارست مولف بزرگوار و نیروى شکیبائى و پشت کار و عزم خستگى ناپذیرش ادامه خواهد داشت تا آنجا که هدف عالى نویسنده عالیمقام که جز خشنودى حق و حقیقت و دانش و وجدان چیز دیگرى نیست بدست آید. و اندیشه سالم و علم و منطق صحیح از آن بهره مند و بدان کامیاب گردد. دانشمند بزرگوار ما "امینى" از جام محبت پیشوائى چون على علیه السلام و پیروان او سیراب و سر خوش گشته و این عشق جاودانى او را بر آن داشته که براى بدست آوردن وسیله قرب به پیشگاه خاندان بزرگ علوى از بذل عزیزترین نیروهاى روحى و جسمى خود دریغ ننموده و از فروغ دانش و بینش خود حداکثر استفاده را بنماید تا بتواند با این فداکارى بى نظیر بنداى مذهب و کیش خود پاسخ داده و وظیفه نهائى خود را بانجام برساند. آرى، آئین دوستى و شیفتگى چنین است. و این چنین دوستى و فداکارى در خور ملامت نیست. زیرا. باید با صراحت اذعان نموده که این دانشمند بزرگوار و متتبع در عین محبت سرشار و شیفتگى که سراسر وجود او را فرا گرفته. از عصبیت و هواى نفسانى بدور است. او دانشمندى است که نتیجه دانش اندوزى خود را در راه محبت بى منتهائى که بعلى علیه السلام و پیروان او دارد بکار بسته و در عین حال عواطف نفسانى خود را تحت نظام علم و درستى و آراستگى بحث هاى مستدل و حساس و متین خود از یاوه و سرکشى باز داشته و این چنین پایدارى در وادى محبت است که در خور ملامت نیست. آنکس در خور ملامت است که علاقه و محبت بشخص یا چیزى او را از مسیر حق و راستى منحرف سازد و اسیر دلخواه و عصبیت باطل گردد، و استاد بزرگوار ما "امینى" از این صفت منزه و مبرا است زیرا : تمام کوشش او در راه کشف حقیقت و برافکندن نقاب از چهره مقصود است. ما. در نخستین جزء " الغدیر " مشاهده میکنیم که مولف بزرگوار. راویان این حدیث را از طبقه صحابه پیغمبر صلى الله علیه و آله بترتیب حروف تهجى نام برده که تعداد آنها به یکصد و ده تن بالغ گردیده و همه از بزرگان صحابه پیغمبرند. این گروه از راویان را از ابى هریره آغاز نموده و به ابى مرازم. یعلى بن مره ابن وهب ثقفى پایان داده است.
مولف بزرگوار در این رشته از مطلب تنها بذکر نام راویان اکتفا نکرده. بلکه کتب و مدارکى را نیز که راویان مذکور حدیث غدیر را ذکر نموده اند. آنهم با تعیین خصوصیات هر یک از کتب مذکوره و تصریح بذکر شماره صفحات آن بیان داشته و باین کیفیت " الغدیر " در نظر خواننده آن بمانند دریائى بى کران نمایان میشود که کتب معتبره در آن چون سیل خروشان جلوه گر است : مانند : اسد الغابه - الاصابه - تهذیب التهذیب - تاریخ خطیب بغدادى - تهذیب الکمال - تاریخ الخلفاء سیوطى - البدایه و النهایه ابن کثیر - نخب المناقب - مسند احمد بن حنبل - سنن ابن ماجه - و ده ها کتب حدیث و تفسیر و تاریخ که بموجب آنها صحابه پیغمبر صلى الله علیه و آله داستان غدیر را روایت نموده اند. مولف بزرگوار و ارجمند. بعد از ذکر صحابه ذکر تابعین پرداخته سپس دیگر دانشمندان و ائمه حدیث و تاریخ و تفسیر را با رعایت ترتیب عصر و زمان هر یک و حتى با ذکر تاریخ وفات آنان در هر قرنى پس از قرنى نام برده و این گروه را از ابن دینار جمحى آغاز و براویان عصر حاضر پایان داده است. نکته جالب تر آنکه : داستان غدیر خم از این جهت که از فرط شهرت از جمله حقایق مسلمه و غیر قابل تردید شناخته شده محلى براى جدل باقى نگذارده و بحد اجماع امت اسلامى از اهل سنت و شیعه رسیده است تا آنجا که مطرح انظار صحابه و تابعین و مورد احتجاج و مبادله سوگند "مناشده" قرار گرفته است. دانشمند ارجمند. این موضوع را نیز از نظر دور نداشته و فصلى مستقل مبنى بر احتجاجات فیما بین صحابه و تابعین و استدلال و مناشده آنان تشکیل داده. و از شخصیت هاى بنام نخست بذکر احتجاجات فاطمه "سلام الله علیها" دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبد الله بن جعفر پرداخته تا میرسد بعمر بن عبد العزیز و مامون خلیفه عباسى.
و نیز با وصف اینکه این داستان از نظر ثبوت و استوارى سند و صحت و تواتخر آن طورى است که نیازى باثبات و تایید آن نیست و مولف ارجمند نیز با اینکه خود را بى نیاز یافته از اینکه فصلى هم بطور مستقل شامل بیان صحت اسناد این حدیث تشکیل دهد. چه این امر چون روشنى روز آشکار و مشهور است و اگر براى اثبات روشنى روز نیازى باقامه دلیل باشد، دیگر هیچ امرى بر مدار ثبوت و وضح باقى نمى ماند. مع الوصف بنا بروش علمى و بمنظور رعایت سنن و آداب تالیف و استقامت در مقصود از صفحه 266 و ما بعد آن سخنان راویان و حافظان سند حدیث را براى مزید کمال ذکر نموده. از جمله گفتار ترمذى را از صحیح او نقل نموده که مینگارد : همانا این حدیث نیکو و صحیح است. و حافظ ابن عبد البر قرطبى بعد از ذکر حدیث مربوط به اجراء مراسم اخوت "بین افراد مسلمین" و دو حدیث دیگر مربوط باعطاء پرچم و مربوط بغدیرخم. تصریح نموده که : اینها همه آثار ثابت و مسلم است. و بهمین منوال در این فصل از کتاب خود سخنان حفاظ و راویان را دایر بصحت سند غدیر ذکر نموده است.
شگفت آنکه با این کیفیت که داستان غدیر بر حد تواتر و اجماع رسیده بر خلاف چنین اجماعى نسبت بان بعضى از اشخاص نظرات و سخنانى ایراد نموده اند : در این مورد صاحب کتاب " الغدیر " قیافه دوست خشمگین را در برابر مخالف بخود گرفته و این قبیل مخالفین را مورد محاکمه قرار داده و در یک فصل مستقل حساسى از کتاب خود ابن حزم اندلسى را که تردید و انکار نسبت باین امر محقق را فتح باب کرده محاکمه و دادرسى مینماید. اگر کتاب " الغدیر " بر مبناى استدلال براى صحت این داستان تدوین شده بود آنچه استاد دانشمند " امینى " در این باره از ذکر راویان در طول زمان تاریخ بیان داشته و آن بذل و جهد و سعى بلیغى را که در اثبات معنى حقیقى ولایت بکار برده کافى و رسا و جامع بود. ولى این مولف دانشمند با مهارت بى نظیر و تسلط کامل خود خواسته از این وادى غدیر، دریاى بیکرانى تشکیل دهد که امواج خروشان و بر هم انباشته آن بهر جانب دست یافته و از آنمیان محورى بوجود آید که سخنان صریح و تصریحات ملیح پیغمبر عظیم الشان صلى الله علیه و آله را که درباره پیشواى گرامى چون على علیه السلام صادر شده از هر سو نمایان گردد : و براى تامین این منظور. نام ادبا و شعرا را بمیان آورده که در قصائد و منظومه هاى خود از داستان غدیر یاد کرده اند و با شمیم روح پرور و مشک فام نام على علیه السلام و سخنان رسول اکرم صلى الله علیه و آله آثار و اشعار خود را آرایش داده اند. اینست که مى بینیم : مولف آزموده و زبر دست " الغدیر " با اولین کاروان از شعرا که از آغاز این داستان یعنى عهد پیغمبر گرامى صلى الله علیه و آله این فخر و شرف را احراز نموده اند همگام شده و بترتیب قرون متوالیه این رشته از تاریخ تابناک اسلامى را در قصاید و اشعار ادباى هر قرن جستجو و غدیریه هاى هر قرن را نقل و درج نموده
در این مبحث زیبا و شیواى ادبى نیز باین مقدار اکتفاء ننموده و بلکه ضمن درج و ثبت اشعار مزبور شرح احوال و هویت سرایندگان هر قرن را هم بمعرض استفاده علاقمندان بادب و تاریخ و جویندگان حقایق گذارده و نوابغ شعر و ادب را نیز بدین وسیله شناسانده است. مضافا بر آنچه ذکر شد. بذکر مصادر و معرفى دیوانهائى که قبلا شرح حال شعرا را ثبت و ضبط نموده اند پرداخته و این نحو از تذکره خاصه در عصر حاضر بى نظیر است من در اینجا نسبت بابتکار "الغدیر" در تدوین شرح حال شعرا بترتیبى که ذکر شد گزاف گوئى و مبالغه ننموده ام، بلکه عین حقیقت را بیان کرده ام. ملاحظه نمائید : مثلا شرح حال و بیان هویت - کمیت - از شعراى غدیر در قرن دوم اسلامى در جلد دوم " الغدیر " بالغ بر سى صفحه از این کتاب را اشغال نموده که میتوان آنرا یک مجموعه ادبى مستقل بنام "کمیت" بحساب آورد. همچنین در مورد سید حمیرى شاعر شهیر دیگر شصت صفحه از همان مجلد مشتمل شرح حال او است و ضمن آن خصوصیات این شاعر بطورى مورد بررسى قرار گرفته که او را در قرن مزبور در میان اقرانش ممتاز نشان میدهد، و نیز شرح حال ابن رومى در جلد سوم ضمن بیست و شش صفحه درج گردیده، بقیه شعرا و ادبا در هر قرن نیز بدین منوال قیاس شود.
ادامه دارد