« فجر مظفّر »
میلاد رسول اکرم (ص) و امام صادق (ع
سحر از برج فلک شمس منور آمد
به تلالؤ ز افق فجر مظفّر آمد
بر سراپردة امکان چه منور تابید
به کَفَش هردو جهان فتح میسّر آمد
چو بود رایت فتح دو جهانش برکف
که به تسخیروی این گوی مدوّر آمد
بسوی غمزدگان دست محبت یازید
به پریشان شدگان مونس ویاور آمد
به دهان دُرّ فلاح بشری را ساید
که به ابناء بشر هادی و رهبر آمد
ز طلوع رخ او معجزه ها پی در پی
چه وقایع به ظهور ازکف داور آمد
بشد ایوان مداین ز نهیبش لرزان
ز سوی حق پی تأدیب ستمگر آمد
بشکست از قدمش کنگره های کسری
پی دفع ستم آن پیک مقرّر آمد
بت و بتخانه ز یمن قدمش نابودند
چو به دوشش تبر وجانب بتگر آمد
نه خوداین کوکب رحمت به تلالؤ
که به همراهی او کوکب جعفر آمد
ششمین بدر امامت ز افق شد ظاهر
جلوة صادق و مولود پیمبر آمد
چه نکوطبع خوشم شهد و شکر افشانید
ز مدیح دو گُهر زینت دفتر آمد
چه غمی بر دلت از صبح قیامت حکاک
که کنون رحمت حق بر صف محشر آمد
« یَـم غـم »
بار دگر جهان تشیع به ماتم است ..
آدم بسان جنّ و ملک در یَم غم است...........................
شد سوگوار سبط نبی پور مرتضی ...
آنکو به عرف اهل زمان نامش آدم است..........................
در عرش حق ز بهررضا(ع) سوک شد بپا ....
در غم ز بهرحجت حق عرش اعظم است.........................
زهر جفا به جان شریفش شرر زدست .....
حال عزیز فاطمه(س) زان زهر در هم است........................
خیل ملک ز بهر رضا(ع) گریه می کنند .....
پشت فلک ز ماتم پور علی(ع) خم است........................
بیحد ستم ز مردم دوران بدیده است ...
آن رهبری که اعلم و اتقی و افخم است..........................
پور علی(ع) که نام در شهر علم داشت .....
هم هشتمین وصیّ رسول مکرّم است........................
داناترین و رهبر عادل به اهل دین ..........
از عالمان اهل زمان جمله اعلم است..................
پس چون شود که کشتن رهبر روا شود ...
شیطان مگر بجای مسلمان مسلّم است.........................
چون شد مگر به قوم مسلمان که نزدشان .....
حُبّ هوا به طاعت خالق مقدّم است........................
شد اینچنین که کشتن رهبر مجاز گشت
دین خدا اسیر ستمکار اظلم است
نفرین حق به قوم دنّی امام کُش حکاک دان، که پایه اسلام محکم است
« در غربت امام حسن مجتبی(ع) »
زمین را در غمی عظمی، فلک را در عزا بینم
بشر را در فغان یکسر ملک را در نوا بینم
کواکب را در اندوه و مه و خورشید را در غم
بنای هفت گردون را سیه در این رثا بینم
فغان از چرخ گردون شد بپا در ماتمی جانکاه
که مرغان هوا را هم غمین زین ماجرا بینم
به چشم دل نظر دارم مدینه سربسر در غم
خداوندا ببخشایم گمان دارم خطا بینم
ز دارالرحمه یثرب فغان و شیونی برپاست
چو زینب(س) را هراسان و به بانگ وا اخا بینم
وصی ثانی احمد فتاده در یمی احمر
جگر صدپاره از زهرش بر آن تشت طلا بینم
به هر دردی بود همسر انیس همسرش امّا
امام مجتبی(ع) را با انیس بی وفا بینم
شرر بر جان زدش آبی که همسر کرد اعطایش
به تشت زر نظر دارم خیانت برملا بینم
جفای پور بوسفیان تحمّل میتوان لیکن
چسان با شوهر از همسر چنین جور و جفا بینم
توان گفتنم نبود ز جور همسر خائن
جفای جعده را یا ربّ چسان با مجتبی بینم
غریبی رنجها دارد غریب آشفته احوال است
ولی در خان? خود کی، غریبی را روا بینم
کجا جوری بدین حد شد به کس در پهن? عالم
که اینسان ظلم بی همتا به سبط مصطفی بینم
قلم بر دفترم نالد که زین غم شعله ور گشتم
چو این بیداد همسر را به پور مرتضی بینم
مرا هم آتشی حکاک از این ماتم به جان افتاد
که جور اینگونه با ذرّی? خیرالنساء بینم
« در سوگ خاتم الانبیاء »
اشک غم از دیده ریزد در عزای مصطفی
دل همی نالد به سوگ جانگزای مصطفی
رخت ماتم بر تن اهل جهان گردیده است
هرطرف برپا بود بانگ رثای مصطفی
دیده زین دارد نی بربست ختم المرسلین
جنّ و انسان و ملک گریان برای مصطفی
خاتم پیغمبران زین دار فانی دیده بست
شدجهان محروم از لطف و صفای مصطفی
پیک حق از امّت خود رخ کشیده در نقاب
لیک نورانیست شمع حق نمای مصطفی
رنجها در راه دین دید از جفای مشرکین
تا که گردد جاودان دین خدای مصطفی
شعب بوطالب مرا کافیست بر این مدّعا
جور بی حد شد به پاداش عطای مصطفی
شد چراغ رهنما بر جاهلان بت پرست
پاسخش سنگ جفا آمد روای مصطفی
دُرّ دندانش به سنگ دشمنان دین شکست
بود پاسخ بر کلام ره گشای مصطفی
خون اگر از دیدگان در این عزا بارد رواست
دل مده حکاک برکس جز ولای مصطفی