« در فراق رمضان »
باز هم آن مونس دل زین غمستان میرود
گرچه خوش آمد ولی همراه حرمان میرود .....
باز هم زین غمسرا رحل اقامت برگرفت
جلوه ای بنمود خوش اما شتابان میرود .....
شام ما از جلوه اش چندی بسان روز بود
ای دریغا کان فروغ یار جانان میرود .....
کلبة تاریک ما شد روشن از شمع رخش
پس چه زود از بزم یاران آن فروزان میرود .....
یار در شبها و دل را محرم اسرار بود
اینک آن سنگ صبور قلب نالان میرود .....
همدم دل در سحرها راحت جان را چه شد .
مر که شد آزرده کز این کوی و سامان میرود....
همچنان روح آمد و بر مردگان بخشید جان
شد چه کوته زندگی کز جسم ما جان میرود.....
چند روزی در برش دل فارغ از هرقید بود
. قید غم برپای دل بنموده اینسان میرود ....
درد ما را بهر درمان نسخه آورد از طبیب
از چه رو دارالشفاء را بسته پنهان میرود ......
درد جانسوز بشر را بود درمان از چه رو
قفل بنمود دست باب بذل و احسان میرود ......
بار دیگر دل قرین رنج و محنت شد چو او
زین بهارستان فیض و فضل و عرفان میرود ......
این کویراز مقدمش همچون گلستان شد ولی
بار دیگر شد زمستان چون بهاران میرود ......
عهد بربستی چو با او کن وفا حکاک چون
این دو روز عمر چون صید گریزان میرود