یاد آن روزها بخیر .....
قسمت اول
»بنام دوستدار صالحان و عقوبت کننده فاسقان «
واقعاً چقدر شیرین بود، همه با هم یکی شده بودیم، یکدل و یکزبان و یک رأی، همة ما یک شعار داشتیم و یک آرزو: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.
به راستی چرا؟ ما که در آن روزها یک امت شده بودیم و اصلاً فردی وجود نداشت، و همه خواهان یک چیز بودیم، مگر خواسته مشترکمان استقلال نبود؟ و مگر اکنون مستقل نیستیم؟ شاید بعضیها منظورشان استقلال فردی بوده و به اجتماع همراه خود توجهی نداشته اند و خواسته باطنی شان این بوده است که هرکس خود حاکم خود باشد، نه دولتی وجود داشته باشد و نه حکومتی! نه یقیناً اینطور نیست، چرا که جمله آخر شعار، جمهوری اسلامی است، یعنی حکومتی داشته باشیم که بر اساس رأی مردم بوجود آمده باشد و طبق احکام اسلام عمل نماید، پس می بینیم که قسمت اول و آخر شعارمان به هم مرتبط است، می ماند قسمت وسط شعار که آزادی است و تفسیر آن بسیار مشکل و خطر آفرین است، چرا که هر کسی آنرا طبق نظر خود تفسیر کرده و به نفع خود بهره برداری می نماید.
یکنفر می خواهد از لحاظ اقتصادی آزاد باشد و از هر راه و به هر نحوی که بتواند کسب درآمد نماید و کسی هم به او نگوید بالای چشمت ابروست! دیگری می خواهد از نظر اخلاقی قیدوبندی وجود نداشته باشد و به هرکاری تمایل پیدا کرد انجام دهد و هر چه دلش می خواهد بگوید و حتی: پناه بر خدا مثل بعضی از موتورسیکلت سوارها و عده کمی هم ماشین سوار حرمت نوامیس مسلمانان را هتک نمایند و غیرت هیچ مردی! هم به جوش نیاید و اعتراض ننماید و فکر آنرا هم نکنند که شاید کسی دیگر همین رفتار را با نوامیس خود آنها انجام دهد! حتی روحانیت معظم و مراجع عظام تقلید را به باد ناسزا بگیرد و احدالناسی هم زبان به اعتراض نگشاید!
یک نفر از بزرگان می فرمود بخاطر دارم بیش از صد مورد به خدا و پیامبر مکرم اسلام و امیرالمؤمنین علی علیه السلام اهانت شده است! آیا آن آزادی که مسلمانان خواهان آن بودند همین است؟ که به بهانه اینکه فلان جنس گران است یا فلان کارمند یک اداره جواب درستی به من نداده است، همه چیز وهمه کس حتی مقدسات را به باد اهانت و ناسزا بگیریم و قدردان انقلاب هم که اینقدر جلو ما را باز گذارده است نباشیم! یا خیر آزادی که به این حد رسید دیگر آزادی نیست رفتار و گفتاری که انسان را از هویت و ارزشهای مورد قبول خود دور نماید ضد آزادی است.
چرا که بسیاری از همین افراد آزاد زبان لفظاً خود را مسلمان و حتی شیعه می دانند! اما به هیچ یک از دستورات اسلام توجه ندارند و وقتی هم که به آنها تذکّر داده می شود که سخنانتان خلاف اسلام است، در پاسخ می گویند برو آقا دلت خوشه! تو حتماً عمله حکومت هستی! جای تأسف بیشتر اینکه دیگرانی هم که در آن اطراف حضور دارند به جای اعتراض به فرد خاطی از او حمایت کرده و تذکر دهنده را محکوم می نمایند!
سؤال این است، آیا آن روزی که بدن مان را سپر گلوله های دژخیمان شاه فراری معدوم نموده و فریاد ( تاخون در رگ ماست خمینی(ره) رهبر ماست ) سرمی دادیم و از کاروکسب و حتی زندگی خود دست کشیده بودیم و فریاد می زدیم: تانک، توپ، مسلسل دیگر اثر ندارد، حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد، همین آزادی امروز را طلب داشتیم؟
آن روزها که قدم به قدم عزیزانمان پرپر می شدند و باز هم به سمت دشمن هجوم می بردیم و شعار: یا مرگ یا خمینی(ره) سر می دادیم همین آزادی را می خواستیم؟
و آیا در طول هشت سال دفاع مقدس که فقط با بدنهایمان دشمن تا بن دندان مسلح را از خاک مقدس کشورمان بیرون راندیم و هر روز صد پیکر غرقه بخون از عزیزانمان را تشعییع می نمودیم و در برابر آن بخون خفته گان تعهد می نمودیم که راه شان را ادامه خواهیم داد، منظورمان رسیدن به همین آزادی بود و به آن لاله های پرپر شده دروغ گفته و آزادی فسق و فحشا و بی بندوباری را مدّ نظر داشتیم؟ و یا نعوذاً بالله، راه آن پاکان امت این بود که ما امروز می رویمى!؟
البته و صد البته که پاسخ این سؤال ها منفی است، پس منظور از آزادی خواسته شده چه بوده است؟ پاسخ این سؤال بسیار روشن است، اگر قدری به عقب برگردیم و اختناق دوران ستمشاهی را به خاطر بیاوریم، بخوبی در خواهیم یافت که منظور از آزادی در کنار استقلال و حکومت اسلامی چه بوده است در دوران حکومت سلاطین جور مخصوصاً رژیم پهلوی (پدروپسر) که حتی آب خوردن مردم هم زیر ذره بین ساواک جهنمی قرار داشت و حتی اعضای خانواده ها را مراقب یکدیگر قرار داده بودند، مردم حتی در نفس کشیدن هزار ترس و لرز داشتند، چه برسد به انجام فعالیتهای سیاسی و انتقاد از عملکرد مسئولین حتی از پایین ترین سطوح.
حقیر خود شاهد بودم که یک رفته گر شهرداری چگونه بر مردم حکومت می کرد و زمانیکه به نحوه نظافت نمودن او ایراد گرفته می شد به بهانه اینکه، تو به اعلحضرت! توهین کرده ای آن فرد معترض را زیر شکنجه مرگبار ساواک می کشیدند و او را به هزار بار مردن راضی می نمودند. این قدرت یک فرد ادامه دارد محمد نجاتی