« اسیر نفس »
جهان را روی دادی بود غمناک
که در ماتم نشستند اهل افلاک
غریب و هولناک و درد افزای
فجیع و وحشت افزا، تند پژواک
فلک بر خویش لرزید از نهیبش
گریبان شد ز غم بر آدمی چاک
چو آن دم آتش کین شعله ور گشت
فزودند آن شرر را خار و خاشاک
شرر بگرفت گلشن زان شراره
که مبهوت عقل از آن و مات ادراک
چو طوفان در نور دید آن چمن را
بسی گل پرپر افتادند بر خاک
چه شد با گل ستان از جور پاییز
چمن در آتش و شد سرو چون تاک
خمیده قامت سرو صنوبر
حریم گل شکست آن چشم ناپاک
شقایق را به گلشن سر بریدند
جنایت شد فزون زان قوم سفّاک
ز خشم باغبان پروا نکردند
شقاومت پیشه گان دون هتّاک
اسیر نفس بودند آن جماعت
مشو غافل ز نفس خویش، حکاک
تاریخ : چهارشنبه 92/8/22 | 12:27 صبح | نویسنده : محمد نجاتی | نظر