« صاحب این ملک »
ای منوّر ماه شام عاشقان
وی فروزان اختر هفت آسمان
ای جهان بهر وصالت بی قرار
عالمی بهر رُخت در انتظار
خیز و روی آزاد کن از این نقاب
رخ برون افکن از این ابر حجاب
ره بسوی کوفه از سرداب گیر
ذوالفقار از دامن محراب گیر
عدل را گسترده بر این خاک کن
کوفه را از بی وفایان پاک کن
تکیه بر دیوار بیت الّه نما
مردگان را، زن به تکبیری صلا
دست برگوش و ز دل تکبیرگوی
از دل ناباوران تردید شوی
لرزه بر عالم ز تکبیرت فکن
کن خموش آوای هر زاغ و زغن
رو بسوی شعب بوطالب نما
بین پیمبر را به حصر اشقیاء
مسلمین در چنگ بیداد و ستم
مشرکین در فکر دنیا و درم
تیغ جدّت مرتضی را از نیام
برکش و گیر از ابوجهل انتقام
ضربه ای برفرق بوسفیان بزن
مفسدین را تیشه بر بنیان بزن
پس ره کرب و بلا را پیش گیر
یک خبر زان خواهردل ریش گیر
اشک ماتم از دو چشمش پاک کن
خود گریبان جای عمه چاک کن
بر علی اصغر رسان یک جرعه آب
از پدر گیرش ببر سوی رباب
گر سکینه تشنه بود و بی قرار
دیدی اش لب تشنه با حال نزار ...................
جام آبی ده به دستش از وفا
مهربانی کن به آل مصطفی
رو بسوی علقمه از آن مکان
از عمویت گیر در آنجا نشان
دستهایش گر به روی خاک بود
یا که خود بود اندرآنجا در سجود
برجبینش مُهر خون بنشسته بود
یا تن از ضرب عمودش خسته بود
همتی کن رو با بالینش دمی
بر دو چشمش کن مهیّا مرحمی
خون از آن چشمان زیبا پاک کن
دستهایش را جدا از خاک کن
پیکر صدپاره اش را کن بلند
گوچه کس،ای مه به خاکت درفکند
انتقامش را بگیر از ظالمان
پس بگیر از اکبر رعنا نشان
گو عموجانم علی اکبر کجاست
در کجا فرقش ز تیغ کین دوتاست
چون به خاک کین بدیدی پیکرش
روی دامن گیر رأس انورش
چونکه دیدی ماه را شق القمر
داده یکسر بهر دینش جان و سر
خون ز رخسارش به اشک دیده شوی
پس در آن گلشن گلی دیگر ببوی
رو ببین قاسم کجا افتاده است
چهره برخاک از چه رو بنهاده است
عون و جعفر را میان خاکها
جستجو کن در زمین کربلا
از بریر و از زهیر و از حبیب
بشنو اندر آن زمین امّن یّجیب
سربه خاک و لب پر از ذکر دعا .......
دستها بر حمد سوی کبریا..................
عشقبازی را به سرحد کمال
بنگر از آن عاشقان بی مثال
روبه سوی کوفه کن بار دگر
زاد? مرجانه را برگیر سر
افکنش برتخته از تخت فساد
کوفه را کن پاک، از آن بدنهاد
انتقام خون جدّت را بگیر
برکش از تخت ستم او را به زیر
انتقام کودکان را هم ستان
پاک کن از نام او لوح زمان
سوی شام پر بلا شو رهسپار
باز هم برگیر برکف ذوالفقار
رو بسوی کاخ آن بوزینه باز
کاخ ظلمش را بر او ویرانه ساز
جانب ویرانه شام خراب
روی بنما با دو چشمان پرآب
عمه ات را بنگر اندر شور و شین
بهر مظلومیت جدّت حسین
از رقیه لحظه ای احوال پرس
وز غمش در هجر بابا حال پرس
لحظه ای او را تو بر زانو فشان
کن نوازش و ز غم بابش رهان
عمه ات را در خرابه یار شو
بر غم جانکاه او غمخوار شو
صحن گیتی را ز غم بیگانه کن
صاحب این ملک، عزم خانه کن ..........................
این غلام کمترینت شد فنا
تاج سر حکاک را، دیگر بیا